top of page

خبرنگار و فرار بی قرار

در بیست سالی که گذشت ملت ما سیاستمدار، قاضی، پولیس و... دزد و خائن کم ندیده بودند اما ما شاهد هزاران هزار خبرنگار بوده ایم که در راه افشای واقعیت ها و فسادها از جان خویش نیز گذشته و خطرات بسیار را برای ادای وظیفه خویش به جان خریدند. در روزهایی که خارجی ها ادعای انتقال خبرنگاران را داشتند اما بیشتر خبرنگاران ماندند و هزاران شهروند عادی به جای ایشان منتقل گشتند. همین اتفاق نشان می دهد که در بیست سال همه چیز برعکس و بهم ریخته بوده است
خبرنگار مقشوش همراه خانم ناصری مصاحبه دیگری کرده است. خانم ناصری خبرنگار و فعال امور زنان در افغانستان بوده اند که در این مصاحبه از نگاه یک خبرنگار به وقایع پس از سقوط حکومت سابق، فرار دولتمردان و نظامیان، انتقال اضطراری، میدان هوایی کابل و تهدیدات امنیتی پرداخته ایم

خبرنگار و فرار بی قرار


مقشوش: در روز سقوط حکومت سابق چه حوادث و رویدادهایی را به چشم دیدید؟
به عنوان یک خبرنگار و یا حتی یک شهروند افغانستان در گذشته هیچ برخورد و تجربه ای از طالبان نداشته ام چرا که در زمان دوره اول امارت اسلامی در افغانستان نبوده ام. اما روز سقوط حکومت سابق را دقیق و با جزییات به یاد دارم. در آن روز به دفتر من که در پارلمان بود، نرفتم بلکه به وزارت صنعت و تجارت رفته بودم چرا که یکی اسنادهایم در آنجا باقی مانده بود و به دنبال آن رفتم. آوازی پخش شد که طالبان به کوته سنگی کابل رسیده اند. اول فکر می کردم که این خبر شوخی هست و از آنجایی که طالبان را در گذشته ندیده بودم بیشتر می ترسیدم
در آن روزها با سقوط یک به یک ولایات ترسی در وجودم ایجاد شده بود که مبادا آنها کابل را هم بگیرند. آن خبر شوخی نبود بلکه حقیقت تلخی بود. در آن لحظه در وزارت منتظر این بودم تا اسنادم که در کامپیوتر بود برایم بدهند اما ناگهان با اعلام خبر سروصدایی بلند گشت و تمام کارمندان حتی وزیر نیز پا به فرار گذاشتند. خود وزیر به حدی سراسیمه فرار نمود که موبایل و دیگر دار و ندارش را جا گذاشت
دیگر برای آخرین بار نتوانستم حتی همکارانم را در پارلمان از نزدیک ببینم. وقتی بیرون از وزارت شدم شدیدا گریه می کردم و حس بدی داشتم. مردم نیز در حالت بدی بودند و می دیدم که از دفاتر فرار می کنند. هر چه منتظر می ماندم، هیچ تاکسی ای نگه نمی داشت
در راه از یک طرف نیروهای امنیتی حکومت سابق فرار می کردند و از طرف دیگر طالبان را می دیدم که می آیند. حالت دردآوری داشت که نیروهای امنیتی سابق شهر را ترک می کردند. یکی از همکارانم مرا سوار کرد تا مرا به خانه برساند. در راه بندی گیر کرده بودیم. کنار موتر ما نیروهای امنیتی نیز با تانک ها و ماشین نظامی فرار می کردند. من با گریه به ایشان گفتم که حداقل اگر رئیس جمهور ما فرار نموده و نامردی در حق وطن کرده است، شما رها نکنید. ما یک نظام داشتیم و چرا باید هر دفعه نظام کشور از هم بپاشد و همه آن را رها نمایند. شما همه تجهیزات و امکانات را داشته اید پس چرا فرار می کنید؟
آنها با خنده جوابم را دادند. همین که می خندیدند بسیار دردآور بود. آنها به قسمی رفتار می کردند که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است. آنها جواب دادند که خوش باشید که حداقل خونی نریخته است. وقتی بزرگترها همه چیز را رها کرده اند، از ما چه توقعی دارید؟
آن لحظه که خبر رسیدن طالبان به جاده کمپانی و کوته سنگی را شنیدم، واقعا احساس کردم که کسی آب جوش را رویم ریخته است. باور نمی کردم که به این آسانی پایتخت را بگیرند و من همه چیز را از دست بدهم. فکر می کردم که شاید به خانه نرسم و اگر زنده بمانم نیز عملا یک زن معمولی می گردم که تمام دستاوردها، تجارب و یافته هایم را از دست می دهم. عملا تمام سختی ها، مصائبی که کشیده ام تا به اینجا برسم و تمام آزادی ها را از دست می دهم. وقتی با طالبان روبه رو گشتم حس می کردم که شاید مثل گذشته زنان را شلاق زنند

مقشوش: آیا شما به میدان هوایی نیز رفتید؟ چرا در انتقال اضطراری نتواستید فرار نمایید؟
روز یکشنبه بود که گروه طالبان به کابل آمد. ساعت یازده قبل از ظهر بیرون شدم و ساعت شش شام به خانه رسیدم. وقتی به خانه رسیدم، همان شب یکی از همکارانم تماس گرفت و گفت که به میدان هوایی برو چرا که تمام خبرنگاران را منتقل می کنند. من همان روز در فیسبوک عکس هایی از میدان هوایی دیده بودم و فکر می کردم که وضع خراب باشد پس نمی توانند انتقال بدهند
صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم که تمام خبرنگاران عکس های خویش را در فیسبوک انداخته اند که منتقل می شوند. من فردای آن روز تا روز آخر تخلیه اضطراری به میدان هوایی بارها رفتم. یک بار موفق شدم که وارد گیت شوم. اسناد را نشان دادم و خارجی ها قبول نمودند اما چون مردم عامه جنجال می کردند نتوانستم به مقصد برسم. ما را بیرون نمودند و یک شبانه روز را در کنار طالبان بیرون از آنجا سپری کردم. حتی عکس و فیلم هایی دارم که ما روی زمین نشسته بودیم اما آنها اجازه نمی دادند که وارد گردیم
وضعیت به حدی بهم ریخته و خراب بود که خط قرمزی کشیده بودند و هیچ کس از جمله طالبان نباید از آن می گذشتنند. اما به خاطر سراسیمگی مردم طالبان مجبور شدند که چند فیر هوایی شلیک کنند. از آنجایی که در آن وضعیت آنها از خبر عبور کرده بودند پس خارجی ها شلیک کردند و سه طالب پیش چشم من کشته شد. این حادثه باعث ترس بیشتر من گردید
با هربار شلیک از طرف طالبان و یا خارجی ها ما فرار می کردیم و واقعا من روحیه ام را از دست داده بودم. در آن لحظات می دانستم که یا زنده می مانم و نجات خواهم یافت وگرنه کشته خواهم شد. یک بار دیگر نیز توانستم تا گیت سوم وارد شوم. اما متاسفانه طالبان با پشت میله تفنگ پدرم را کتک زدند. پدرم برای نجات من عملا خودش را جلوی ضربات آنها گرفته بود. من گریه می کردم و خانواده ام می گفتند که ما می خواهیم که تو نجات یابی و به خانه برمی گردیم
وقتی از گیت سوم نتوانستیم عبور کنیم و چند شب همان جا ماندیم. به ما گفتند که راهی به نام خندق وجود دارد که خبرنگاران را از آنجا منتقل می کنند. پدرم در این مدت چندین بار کتک خورد. همان روزی که ما ناامیدانه از میدان هوایی خارج شدیم و به سمت خانه رفتیم. همان زمان انتحاری شد و اگر آنجا می بودم ممکن بود که کشته شوم. بعد از انتحاری خارجی ها گفتند که فقط نیروهای نظامی خویش را منتقل خواهند کرد

مقشوش: چه مدت در کابل باقی ماندید و چه حوادثی برای شما اتفاق افتاد؟
من دو هفته در کابل ماندم. در آن مدت طبق دستور از آنجایی که شرایط ویژه ای داشتم، نباید از خانه بیرون می شدم و حتی به ما گفتند که خانه تان را نیز تغییر دهید تا محفوظ بمانید. بعد از آن تماس گرفتند و گفتند که خودت همراه خانواده ات با فلان موتر بیایید که شما را به میدان هوایی انتقال دهیم تا از آنجا به کشور سوم بروید و بعد از مدتی به کشور مقصد منتقل گردید. متاسفانه به جز من فقط برادرم پاسپورت داشت. آنها دیگر کسی را بدون پاسپورت و اسناد منتقل نمی کردند پس گفتند که فعلا فقط برادرت را می توانی با خودت ببری. هر زمان خانواده ات پاسپورت گرفتند، آنها را نیز منتقل خواهیم کرد

مقشوش: شما در حال حاضر در کجا هستید و خانواده تان در چه وضعیتی هستند؟
وقتی با برادرم به کشور سوم یعنی پاکستان آمدم واقعا ناامید کننده بود که تمام دستاورد، زندگی، آشنایان و... را از دست داده بودم. یک هفته از انتقال ما به پاکستان گذشت که طالبان به پشت در خانه ما رفته بودند و از پدرم درباره من پرسیده بودند
فردی به آنها گفته بود که این خانه فلان ژورنالیستی هست که در تلویزیون و... کار می کرده، پدرش نیز در وزارت معارف بوده و مادرش هم معلم بوده است. آنها چندین بار از پدرم پرسیده بودند اما هر دفعه پدرم می گفته که دخترم ژورنالیست نیست. طالبان ویدیوهایم را به پدرم را نشان داده و گفته اند که چرا دروغ می گویی؟ آنها دو مرتبه پدرم را بازداشت کردند. در حال حاضر واقعا از وضعیت خانواده ام نگران هستم و تهدیدات از جانب آنها وجود دارد چرا که من ژورنالیست بوده ام. در ارگان مهم امنیتی و همچنین پارلمان کار کرده ام پس تهدیدات برای فامیلم ادامه دارد

احمد سهیل احمدی 15.11.21

bottom of page